شب که جدی شد .سرد به اندازه ای که جا داشت! ساکت و خواب گرفته تا حدی که ممکن بود و تاریک طوری که همه بارهای اضافه روز را خالی می کردی یک گوشه ای.تو ماندی و رها و دردی که تازه توی عمق شب کاملتر احساسش می کردی!درد گردی که هاله اش همه چیز را گرفته بوداگر هزارها میلیاردی که آتش گرفت،اگر جانهایی که از دست رفت اگر ترس سیاهی که سایه انداخت فراموش بشود بالاخره اما از دست رفتن ایمان مردم دردش آنقدر زیاد هست که چشمهای پابماهچشمهایی که افق را می پاید برای سواری در راه اشک زایمان کنند مدام
درباره این سایت